44/ فیک

ساخت وبلاگ

امکانات وب

تو یه اتاق کوچیک تو یه خونه کوچیک زندگی می کرد. اتاقی که اگه یه میز تحریر و یه میز آرایشی و یه تخت داخلش قرار می گرفت، رسما جای دیگه ای باقی نمی موند؛ ولی اونا با وجود اینکه فضای باقی مونده به اندازه تشک یه بچه دو ساله می شد یه میز تحریر و یه میز آرایش و یه تخت داخلش گذاشتن. چون به اتاق قبلیشون عادت کرده بودن. اتاقی که اونقدر بزرگ بود که می شد داخلش مهمونی برگزار کرد. از همه بدتر این بود که مجبور بود این اتاق رو با خواهر 9 سالش شریک بشه. پس مجبور بودن از تخت دو طبقه استفاده بکنن. یه طرف اتاق کمددیواری بود و کنارش هم یه کتابخونه 5 طبقه؛ ولی از اونجایی که عاشق کتاب بود و جا برای کتاباشون کم داشتن، پدرش بالای میزش هم یه کتابخونه ساخته بود. کتابخونه ای که فکر می کرد فقط اون سال کفاف کتاباشو بده و سال بعد باید از کتابخونه 5 طبقه هم که با عروسک و کتابای بچگیش پر شده بود استفاده کنه. تم اون اتاق یاسی-سفید بود. با خودش فکر می کرد اگر الان قرار بود انتخاب کنه رنگ های بهتری رو انتخاب می کرد. فرش، کمددیواری، در و خیلی چیزای دیگه یاسی بودن. دیوار هم سفید بود با خطوط ریز یاسی. کتابخونه ها و تخت و میز هم سفید. یه لوستر یاسی-سفید هم داشتن که اگه از پایین بهش نگاه می کردی شبیه خورشید تو نقاشی بچه ها بود. به کلید در یه آویز عروسکی وصل بود. روی کمددیواری عروسک آویزون بود. روی تخت و همه جا عروسک بود. 44/ فیک...
ما را در سایت 44/ فیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmnz بازدید : 118 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 18:46

من اینجا قصه می گم
داستان هایی که حتی
برای خودم هم اتفاق نیوفتادن
پس بی مخاطب بخونید لطفا

تمام مطالب از خودمه
اگر نباشه حتما ذکر میشه !
ممنون که کپی نمی کنید :)

شروع: یـک شـب 20 اسفند 94


44/ فیک...
ما را در سایت 44/ فیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmnz بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 18:46